شهید عباس شفیعی قهرمانی مؤمن و پرهیزگار و عاشق اسلام و وطن اسلامی وامام بود. هرگاه صحبت از امام می شد بی اختیار اشکش سرازیر می شد و همیشه می گفت ما مردم قدر امام را زمانی خواهیم فهمید که دیگ... ادامه مطلب
شهید ارژنگی یکی از دوستان دوران نوجوانی من بودند. من به همراه ایشان و بقیه دوستان در پایگاه بسیج عضویت داشتيم. شهید ارژنگی بچه بسیار خوب و مومن، با ایمان و فرهنگی بودند تا حدی که میشد پشت س... ادامه مطلب
من مادر شهید حسن تاجیک جوبه هستم پسرم ۱۸ ساله بود که شهید شد خودش خیلی دوست داشت که برود جبهه خودش خیلی عاشق امام حسین (علیه السلام) بود که گفت مادرجان چرا میروی به روضه امام حسین و گریه و ز... ادامه مطلب
شهید اکبر ابراهیمی از همان کودکی بسیار مهربان و پر محبت بود و کودکان را خیلی دوست میداشت فرزند اول ما هنوز کوچک بود و به مدرسه نمی رفت ولی به کتاب خیلی علاقه داشت یک روز که فامیل دور هم جمع... ادامه مطلب
پیشقدم راوی: حسین فخاری (برادر شهید) هرروز یک گروه از مردم روستا میرفتند 《تهران》ودر تظاهرات علیه رژیم شاه، شرکت میکردند.《حسن》همیشه پیشقدم بود. طاقت نداشت صبر کند تا همه جمع بشوند. میگفت:... ادامه مطلب
شهید بهزاد نیک اندیش از زبان برادرش؛ مهرداد نیک اندیش در ابتدا لازم است که از رفتار و اخلاق شهید والا مقام این را فقط بگوییم که همواره به دیگران مخصوصا پدر و مادر خویش احترام بسیاری گذاشت و... ادامه مطلب
شهرستان ورامین از دیرباز در رشته های مختلف ورزشی جایگاه ویژه و قابل توجهی را در میان شهرستان های استان تهران داشته است. رشته فوتبال از جمله رشته هایی است که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با زن... ادامه مطلب
دلنوشته ی دختر شهید شهید اسدالله (مرتضی) دارندی پدر من چهارده سال است که به نزد خدای خویش مهمان شده است و از این دنیای بی ارزش رهایی پیدا کرده است. چهارده سال است که من بی پدرم،چهارده سال اس... ادامه مطلب
شهید احمد علیکاهی فردی به تمام معنی مومن و متقی بود او در تمام مراحل انقلاب فعالیت داشت و در دوران پیروزی هم نقش موثری در مسجد محل داشت احمد مدتها در جبهه نبرد بود و همیشه آرزوی شهادت میکرد... ادامه مطلب
در فکر جبهه راوی: پدر شهید مجروح شده بود و سرش ترکش خورده بود. در خانه استراحت می کرد. اما وقتی که تلویزیون مارش جنگ پخش می کرد، می زد پشت دستش و می گفت: – «ما اینجا خوش می خوریم، خوش می خوا... ادامه مطلب
زهره نجفی همسر شهید میثم نجفی میگوید: یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت میخواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت میآید این حرف را بزنی؟ دلت میآید حضرت زینب(س)... ادامه مطلب
آخرین دیدگاهها