من مادر شهید حسن تاجیک جوبه هستم پسرم ۱۸ ساله بود که شهید شد خودش خیلی دوست داشت که برود جبهه خودش خیلی عاشق امام حسین (علیه السلام) بود که گفت مادرجان چرا میروی به روضه امام حسین و گریه و زاری می کنی اکنون امام حسین نیاز به رفتن من به جبهه دارد و باید خون جوانانت را در راهش بریزی و باید پسرت را فدا کنی و به من نگویی که به جبهه نرو من مانع از رفتن او به جبهه بودم ولی او خیلی دوست داشت به جبهه برود من مانع از رفتن او به جبهه بودم ولی او خیلی دوست داشت به جبهه برود من می گفتم ای کاش من مَرد بودم و به جبهه میرفتم و او می گفت من هستم پس مرا زاییدی برای چه؟ ما به جای شما به جبهہ میروم (میرویم.)
این حرف ها را که می زد آرامش بخش بود برای من و خیلی امام را دوست داشت و خود شهیدم خواب دیده بود قبل از شھادتش و به من گفت مادرجان بروم جبھہ و برگردم آنوقت خوابم را برایتان تعریف می کنم که بعد به جبهه رفت و شهید شد و یک شب خواب دیدم که آمد و من خیلی هیجان زده شدم و گفتم مادر بذار به برادرم زنگ بزنم و بگویم که شما آمده اید بعد به من گفت مادر من همه کسانی را که برای تشییع جنازهٔ من آمدهاند را دیدهام و زنده ام من همه چیز را درک میکنم و بعد از خواب بیدار شدم همیشه تمام حرفهایش برایم تسکین بود به من میگفت مادر بعد از اینکه من شهید شدم دوتا سپاهی میآیند در خانه و خبر شهادت من را می دهند میخواهم مرا سربلند کنی و مرا خجالت ندهی اگر گفتند که پسرت پودر شده است..
بگو خدایا شکرت ارث از حضرت زهرا برده است اگر گفتند حسن دست ندارد بگو ارث از حضرت ابوالفضل برده است و اگر گفتند حسن سر ندارد بگو ارث از امام حسین برده است و خدایا شکرت و مرا جلوی سپاهی ها خجالت ندهید بعد من گفتم میخواهی دو تا ماچشان هم بکنم بعد خندید و گفت نه مادر ماچشان نکن فقط دو رکعت نماز صبر بخوان. بعد همان شبی که حسن شهید شد به من الهام شد که حسن شهید شده است و فردای آن روز رفتم به یکی از دوستان گفتم که حسن شهید شده است که به من گفت لال شوی که من به او گفتم که من از پا افتاده ام لال هم می شوم و شش روز بعد خبر شهادتش را برایم آوردند.
خاطره خانم مریم میری؛ مادر شهید حسن تاجیک جوبه در تاریخ 1382/06/24