شهید عباس شفیعی قهرمانی مؤمن و پرهیزگار و عاشق اسلام و وطن اسلامی وامام بود. هرگاه صحبت از امام می شد بی اختیار اشکش سرازیر می شد و همیشه می گفت ما مردم قدر امام را زمانی خواهیم فهمید که دیگر میان ما نباشد وهمیشه آرزو میکرد قبل ازامام دنیا را ترک گوید و آرزویش شهادت بود، می گفت چقدر خوب بود اگر همه به فرمان امام گوش می کردیم و دستوراتش را عمل مینمودیم، اگر فرامین امام مو به مو اجرا شود با هیچ مشکلی روبه رو نخواهیم شد و همیشه پیروز میدان هستیم ولی افسوس که عده ای جز به خودشان نمی اندیشند .
شهید شفیعی از همان روزهای شروع جنگ عازم منطقه شده بود و در چند عملیات شرکت کرده بود. یک هفته قبل از شهادتش یک روز صبح به محض اینکه او را دیدم اشکش سرازیر شد، من نگران شدم و با خود گفتم شایداز منزل خبر بدی رسیده ولی در جواب گفت: نه، ای کاش اینطور بود ولی مسئله این است که آرزو دارم یکبار به زیارت و دست بوسی امام خمینی بروم ولی میدانم دیگر قسمتم نمیشود. گفتم ناراحت نباش میرویم مرخصی وبا هم به دیدار ایشان خواهیم رفت اما جواب داد: نه، من چند روز دیگر بیشتر میهمان شما نیستم. وگویا به او الهام شده بود چون صورتش بسیار نورانی شده بود وهمانطور که خودش گفت یک هفته بعد لباس شهادت پوشید وهجرت کرد.
خاطره ای از احمدعلی میرزایی