پیشقدم
راوی: حسین فخاری (برادر شهید)
هرروز یک گروه از مردم روستا میرفتند 《تهران》ودر تظاهرات علیه رژیم شاه، شرکت میکردند.《حسن》همیشه پیشقدم بود. طاقت نداشت صبر کند تا همه جمع بشوند. میگفت: 《حالا تا شماها حرکت کنید، خیلی طول میکشه. من زودتر میرم شما بعدا بیاید.》
**************
عصای دست پدر
راوی :زهرا مهریزی (مادر شهید)
از زمانی که در نیروی زمینی ارتش ،مشغول به کار شد ،به پدرش می گفت:
(بابا! نمی خواد شما بری بیابون سرزمین ،من خودم حقوق دارم، درآمد من کافیه. هرچی زحمت کشیدی بسه .حالا دیگه استراحت کن)
**************
طاقت ماندن
راوی: خواهر شهید
به مرخصی آمده بود. اما مدام نگران بود و می خواست زودتر برگردد .طاقت ماندن نداشت. شب دیر وقت خوابید .صبح که از خواب بلند شد،رگ گردنش به شدت گرفته بود و درد داشت. پرسیدم:« چی شده» گفت:( از بس نگران بچه هام، خواب دیدم توی جبهه ام و عراقی ها را می دیدم که میخوان به طرفم تیراندازی کنن .و من هیچ اسلحه ای نداشتم. سرم رو می دزدیدم و پشت خاکریز پنهان میشدم. با همین حالت تا صبح خوابیدم.
**************
بعد از شهادت
راوی :حسین فخاری( برادر شهید)
هر وقت راجع به منطقه از او سوال می کردم،زیاد توضیح نمیداد،عکس دوستانش را نشان می داد که در حال فوتبال بازی کردن بودند و از خاطرات شیرین جبهه و دوستانش تعریف میکرد. من در تمام مدتی که او در جبهه بود،گمان می کردم او در مکانی امن و دور از هیاهوی جنگ،مشغول فعالیت است. در جایی که زیاد در معرض خطر نیست و مجبور به رعایت حالت های جنگی،مثل: با لباس خوابیدن و تحمل گرسنگی و تشنگی و … .بعد از شهادتش فهمیدم او از ابتدا، در خط مقدم بوده است.
**************
محصل
راوی: مادر شهید به نقل از دوستان شهید
همراه دو تن از دوستانش،سوار ماشین شد که برود پست نگهبانی را تحویل بگیرد. توی ماشین کتاب به دست داشت و درس می خواند که خمپاره ای کنار ماشین اصابت کرد و او به شهادت رسید.
**************
منبع: کتاب به پا خاستگان دیروز، صفحات 77، 78 و 79