در این مطلب از بخش معرفی کتاب، کتاب بهار فصل کوچ تو بود رو برای شما گرامیان در نظر گرفتیم که این کتاب اختصاص دارد به قصه هایی از زندگی سردار شهید رضا شیرازی یکی از شهدای والامقام دیار ۱۵ خرداد (دشت ورامین).
این کتاب به قلم خانم مرضیه کمالی نیا نوشته و توسط انتشارات رسول آفتاب و با همکاری مرکز آموزش طلوع خرداد منتشر شده است.
در ادامه طرح جلد این کتاب رو نیز خدمت شما گرامیان تقدیم می کنم.
برای دریافت تصویر، یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بفرستید.
طرح جلد کتاب بهار فصل کوچ تو بود
برای مشاهده تصویر در ابعاد اصلی ، روی تصویر بالا و یا اینجا کلیک کنید.
–
لینک کمکی – پیکوفایل
–
برای دریافت فایل لایه باز (psd) تصویر اینجا کلیک کنید.
–
لینک کمکی – پیکوفایل
–
نوید شاهد:
کتاب «بهار فصل کوچ تو بود» که خوشه ای است چند، به زندگی نامه سردار شهید «رضا شیرازی»، که با نویسندگی «مرضیه کمالی نیا» پرداخته است. که انتشارات «رسول آفتاب» آن را در نوبت اول در 1000 جلد در قطع رقعی به چاپ رسانده است.طراح جلد «سید محمد زاهدی» می باشند. قیمت این کتاب 10/000 تومان می باشد.
قسمتی از متن کتاب؛
«منصور آسمان» روایتی از زندگی «سردار شهید رضا شیرازی» است. دارای چندین عنوان از جمله: ن و القلم، مقدمه، صندوقچه، داریوش، مرخصی، راننده اسکانیا، بچه اتابک، پستچی، آمپول، چای سرخالی، پا به قرص، خوش دل، پوتین، یک ساعت به جلسه، گاز خردل و بهار فصل کوچه تو بود را شامل می شود.
متن کتاب؛
پوتین
سرکش بودنش را می شد از یک دفعه پریدن وسط حرف من و حاج رضا فهمید.
– پوتینم پاره شده، یه پوتین نو به من بدید.
– علیک سلام.
– سلام. پوتین نو به من بدید.
– برای خودت اگه می خوای که پوتین هات هنوز سالمه.
– سالمِ شما با سالم من فرق داره. پوتینم کهنه ست، پوتین نو به من بدید. بار سومی بود که همان جمله ی اول را تکرار می کرد. معلوم بود صدایش را از عمد زخمت کرده، چون وسط جمله هایش صدایش نازک و کلفت می شد. خیلی سعی می کردم به واسطه ی حضور حاج رضا، مراعاتش را بکنم.
– یه چند روزی صبر کنی یه کاری برات می کنم. فعلاً برو.
– با این پوتین برم؟! نمی شه. الان که اومدم دیگه، الان بدید برم.
دیگه حوصله ام را سر برد. از شروع کردن جمله ام با عصبانیت، هنوز «ببین بچه» از دهانم در نیامده بود که حاج رضا جمله ام را قطع کرد…
– اولاً این که اجرت با اربابمون که این قدر زحمت کشیدی توی این خاک و سنگ ها که پوتین تو پاهات کهنه و پاره شده، خدا قوت. دوماً هم این که به روی چشم، از عملیات قبل یه گونی پوتین نو مونده. بعضیاش یه لنگه ست و اون یکی جفتش با خود صاحبش رفته بهشت، ولی لنگه هاشون رو می شه با هم جفت کرد.
فکر کنم از لحن بی ادعای حاجی، شرم کرد که با همان بلندی که با من حرف می زد با حاج رضا صحبت کند، ولی از حرفش کوتاه نیامد…
– اونام لابد مثل همینه که پامه دیگه. پوتین نو به من بده. اصرار و لجبازی اش نمی دانم از کجا نشأت گرفته بود؛ عمد بود یا سهو، اختیار بود یا شیطنت بقیه.
– چشم. من برای شما یه پوتین نو پیدا می کنم برادر. توی آفتاب وای نستا، بفرما بشین. بدون معطلی نشست که پوتین گرفته، برود. دیگر مطمئن شدم پوتین مشکلش نیست و دنبال بهانه است. پشت سر حاجی رفتم، سر گونی را گرفتم و کج کردم و همه پوتین ها را ریختم یک گوشه…
یک دیدگاه
منصور مظفری
سلام ، از همرزمان شهید رضا شیرازی هستم ، دنبال خرید کتاب بهار فصل کوچ تو بود نوشته خانم کمالی نیا بصورت pdf بنده هم جانباز هستم و امکان بیرون رفتن را ندارم و تلفنم. ۰۹۱۲۲۱۳۴۵۵۵ است ، سپاس