تولد وتحصيل
آفتاب تير ماه سال 42 دل آسمان ورامين را كبود كرده بود كه ناصر دومين فرزند خانواده ی نوع پرور از كتم عدم پا به عرصه هستی نهاد.ناصر در مدرسه قرنی درس خواند و مبصر كلاس شان بود . درسش خوب بود و معلم ها ازش راضی بودند .
فعاليت ها
فوتبال
به فوتبال علاقه وافری داشت و در تيم فجر ورامين بازی می كرد . همان طور كه درس مدرسه اش خوب بود در درس زندگی هم موفق بود و همان طور كه بازی اش خوب بود نقشش را در كمك به اسلام وانقلاب خوب ايفا می كرد .
بنايی ونقاشی
پدرش زحمت كش بود و ناصر هم همين طور،مادر هم برايش زياد زحمت كشيد و همه شان با شهادت ناصر مزد زحماتشان را گرفتند. ناصرهيچ وقت دنبال بی كاری نبود همیشه کمک حال خانواده در امور زندگی بود. بنايی و نقاشی ساختمان هم انجام می داد واگر كسی از نظر مالی در مضيقه بود برايش صلواتی كار می كرد . فرد قانعی بود و اهل اسراف و ول خرجی نبود . دنيا برايش مزرعه آخرت بود .
هيئت و مسجد
هیئت میرفت تكيه آستان سید فتح ا… ورامین .جايی كه بعدها شد مزار گلگون كفن خودش و دوستانش وامروزه آن را گلستان شهدای سيد فتح ا… ورامين می خوانند و چه زيبا فرموده اند كه شرف المكان بالمكين : ارزش هرجايی به افرادی است كه در آنجايند.هنوز زمزمه ها ی نماز و تهجد شب ناصر در منزل شان طنين انداز است و پژواك آن در ذهن مادر هميشه جاويدان است .
تكريم به پدر ومادر
به پدرومادرش احترام می گذاشت و پدرش را آقا صدا می زد . پدر ومادرش هم ازش راضی بودند .پدرش كفش هايش راجفت می كرد . مادر میگوید خیلی سپاسگزار بود هر غذایی که برایش درست میکردم اگر خوب هم درست نشده بود جوری تشكر می كرد که انگار بهترین غذاست.
جبهه
اعزام ناصر به جبهه از منطقه 10 تهران بود که فرمانده آن سردار دهقان وزیر فعلی دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بود .اعزام اولیه اش به کردستان بود و بعد هم رفت لشگر 27 محمد رسول ا… وتا آخرپاسدار آنجا ماند . مسؤول کالیبر تيپ ذوالفقار لشگر 27 محمد رسول ا… بود .با شهید جعفر جو وشهيدمهدی عليزاده خیلی صمیمی بود.
وقتی از جبهه برای مرخصی می آمداینجا بند نمی شد شايد حدود يك هفته بعدش دوباره می رفت جبهه. پابند اینجا نبود. روح بزرگش اوج گرفته بود و جسمش را به راحتی به دنبال خود می كشيد و چقدر درد ناك است كه امروز خيلی از روح ها پلشت گشته اند و جسم ها سرگشته و سفير گناه اند .وقتی خانواده بهش میگفتند حالا که آمدی مرخصی کمی استراحت کن ولی موقع مرخصی هم دائم در بسیج بود. برای آموزش نظامی خیلی به روستاهای ورامین می رفت.
مادرش بهش میگفت زن بگیر می گفت تا جنگ تمام نشود من زن نمی گیرم.
از سختی های جبهه هیچ وقت چیزی در خانه نمی گفت.
به يادكربلا
ناصر آرزویش این بود که راه کربلا باز شود. وچقدر مشتاق زيارت سيد شهيدان عالم ،امام حسين (عليه السلام ) بود و قسمت اين بود كه در جنت برين سر سفره اربابش متنعم گردد . اما بعدها كه زيارت امام حسين(عليه السلام ) قسمت و روزی مادرش شد مادر همه جای كربلا به ياد ناصر بود آخر ناصر و همه ناصرهای انقلاب به پيروی از راه اين بزرگ مرد تاريخ شيعه بود كه قوام انقلاب را از تير رس كفتار صفتان عالم خارج كردند اما حيف كه امروز عده ای به جای ناصر انقلاب و اسلام بودن ياری رسان ابليس معصيت شده اند .
آن روز ناصر ها غرق در فنای فی ا…شدن بودند امروزبعضی ها غرق در ذنب و گناه . آن روز كار می كردند برای رضای خدا امروز كاری می كنند كه رضای شيطان را به همراه دارد . آن روز می جنگيدند و كاری می كردند تا دشمن را به خاك مذلت بكشانند امروز كاری می كنند كه دشمن ناراحت نشود . آن روز برای آخرت در دنيا كار می كردند امروز در دنيا برای دنيا كار می كنند . ياد باد ياد آن ياران كه خوش درخشيدند و خوش بارشان را بستند .
موتور
آن قدر فعال بود که از تهران یک موتور در اختیارش گذاشته بودند مادر که بهش كاری سپرد گفت : مادر این موتور برای بیت المال هست برای کارهای شخصی نیست. موتور را قفل کرد و گذاشت داخل حیاط.
ديدارآخر
دفعه آخری كه به جبهه رفت مادر تا سر کوچه بدرقه اش کرد ناصر هی برگشت هی گفت :مادر نیا زحمت نكش برگرد خانه و اين جا رقيق ترين و لطيف ترين كلمات و نظرات ،بين مادر و فرزندی است كه آخرين سكانس های زندگی شان را ردو بدل می كنند . ناصرآمد اما شهيد آمد .
خبر شهادت
وقتی که خبرشهادتش را آوردند خانواده اش خانه نبودند اما همسایه هاخبردار و جمع شده بودند. برای یک مادر سخت است که جنازه ی پسر خودش را ببینید اما مادری که پیرو زینب کبری(سلام ا…عليها) است زینب کبرايی كه به زعم خود ديدن آن همه مصيبت را چيزی جز زيبايی نمی بيند ناصر كه كاری حسينی كرد واما رسالت مادر اين است كه كاری زينبی كند ومادر هم همين كار را می كند و زينب وار صبر پيشه می كند و به تعبير مادر شهيدتحملش را هم خدا به وی عنایت کرد.
مشكل گشا
بعد از شهادت ناصر، پدر و مادر در زندگی به هر مشکلی که بر بخورند ناصر گره گشاست با توسل به شهيد گره از كارشان گشوده خواهد شد نه تنها برای پدر و مادر بلکه برای کل فامیل و ديگران هم این قضيه صدق می كند .
خاطره (ازهمرزم شهيد ناصر نوع پرور،برادر حسن رهسپار)
يخ فاو
خط کارخانه نمک از 3 طرف مورد هجمه دشمن بود و تنها یک طرفش آزاد بود. 3 شب احیا در فاو و در سنگر اجتماعی بودیم.شهید نوع پرور رو به من گفت: باید کمک کنی که امشب دعای جوشن کبیر رو بخونیم.من خندیدم و گفتم: من نمیتونم بخونم اگه غلط بشه چی؟
شهید گفت: برای خدا میخواهی بخونی دیگه طوری نیست.
شب نوزدهم رمضان الکریم بود. غروب که شد نماز جماعت خوانده شداگر روحانی نبود یک رزمنده 15 ساله هم که بود همه پشت سرش نماز میخواندند. منطقه فاو علاوه بر گرم بودنش مخلوط با بوی گاز و نفت بود. اما فاز و فضای معنوی و روحانی غلبه داشت بر ماديات و متعلقاتش .
بچه ها مفاتیح را باز کردند ومن هم به عنوان دعا خوان شروع کردم به دعا خواندن. بعد هم قرآن به سر گرفتیم و ساعت تقریبا 2 بامداد بود.
بعد از مراسم با شهيد ناصر نوع پرور رفتيم داخل سنگر ها دنبال آب يخ اما هر چه گشتيم بيشتر نيافتيم شهید نوع پرور همیشه ساعت بدستش می بست. همان موقع شهیدناصر با زیر پیراهن و چفیه روی سر، دمپایی و شلوار نظامی بود.
گفت: حسن بیا بریم.
گفتم : کجا؟
گفت: میخوام به بچه ها آب یخ بدم.
گفتم: نصف شب آب یخ کجا بود؟!
گفت: بیا بریم.
رفتیم به طرف اورژانش لشگر 27 که تقریبا 1 کیلومتر آن طرف تر بود. تا این که رسیدیم به اورژانس. اولِ هر اورژانسی انبار تدارکات بود. جلوی دراورژانس انباربود .انباری كه پر از یخ بود و یک نگهبان با کلاش و یک بهیاركنارش بود که داشتند برای هم خاطرات تعريف می كردند .ما هم نشستیم آنجا و آب یخ خوردیم. شهید ناصر چفیه اش را گذاشت روی زمین و دست کرد وسط یخ ها و مقداری يخ گذاشت وسط چفیه اش. آن دو نفر هم هاج و واج مانده بودند که ما داریم چه می کنیم.ناصر روی چفيه من و نفر سومی كه همراهمان آمده بود يخ گذاشت . هر سه برگشتيم و در راه برگشت خمپاره هايی كه به سمت مان ازطرف عراقی ها شليك می شد می خورد توی گل ها و گل ها و احياناً تركش ها پخش فضا می شد ومارا گلی می كرد . تا برگشتیم مقر خودمان 3 بامدادشد که وقتی رسیدیم به سنگر همه گقتند شما چطور یخ جور کردید.
علمشان تا ثريا نامشان تا خدا
تهيه وتنظيم : گروه مستند سازی زينبيان ورامين