هوالمحبوب
سلام علیکم
امسال به مناسبت هفته دفاع مقدس دو مجموعه رو آغاز کردیم که هر دو اختصاص به شهدای این مرز و بوم دارند و یکی از این دو مجموعه با عنوان«فرازی از وصیت نامه شهید» است و مجموعه دوم رو که از امروز شروع کردیم «شناسنامه های شهر من» نام دارد.
درباره نام گذاری این مجموعه در مطلبی دیگر توضیح خواهم داد اما در مجموعه شناسنامه های شهر من قصد داریم خاطرات شهدا رو خدمت شما تقدیم نماییم.
اولین خاطره از این مجموعه اختصاص دارد به روایتی از همسر شهید سید رضا زاهدی از این شهید (که پدر بنده حقیر هستند):
ایشان توجه ویژه ای به فقرا و مستمندان داشتند . زمانی که به دلایل شغلی و کاری که داشتند به شهر بوشهر منتقل شده بودند در آنجا به روستاهای دور افتاده می رفتند و از آنها سرکشی می کردند. در میان این مردم پیرزن نابینایی بود که همیشه به او سر می زد و آن پیرزن نیز وابستگی عجیبی به شهید پیدا کرده بود تا آنجا که پیرزن خود نقل می کرد که وقتی ایشان به جبهه می رفتند مانند اینکه فرزند خودشان به جبهه رفته است. دائما برای ایشان ناراحت بودند و برای وی دعا می کردند. ایشان اکثر اوقات را در جبهه ها بسر می بردند. به همین خاطر اطرافیان به وی می گفتند که شما دائماً در جبهه هستید و زن و فرزندانتان به شما احتیاج دارند . ایشان در جواب می گفتند خدا بزرگ است. در جبهه بیشتر به من احتیاج دارند. من از خودم خجالت می کشم که در خانه به گذران عمرم بپردازم، در حالیکه اسلام در خطر است.
برای دریافت تصویر، یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بفرستید.
برای مشاهده تصویر در ابعاد اصلی ، روی تصویر بالا و یا اینجا کلیک کنید.
–
لینک کمکی – پیکوفایل
–
برای مشاهده تصویر در ابعاد بسیار بزرگ، اینجا کلیک کنید.
–
لینک کمکی – پیکوفایل
–
برای دریافت فایل لایه باز (psd) تصویر اینجا کلیک کنید.
هر گونه استفاده از تصاویر (در قالب بنر ، پوستر و یا امور تجاری) که موجب نشر فرهنگ اسلامی می شود موجب خوشحالی و رضایت ماست.
یا علی مدد